واکسن دوماهگی
امروز قرار بود ببرمت واکسن دوماهگیت رو بزنم اما دلم نیومد اول صبحی ببرمت و روز خوشت رو از همون اول صبح ناخوش کنم ...گذاشتم تا ظهر آروم باشی و بخندی واسه مامان و اینکه دلم نیومد تنها ببرمت مرکز بهداشت... صبر کردم مامانم از دوره قرآنش برگرده و باهم بریم... ساعت دوازده ظهر! قبلش کلی برات سوره خوندم و صدقه دادم که خیلی اذیت نشی... بعدهم بهت قطره استامینوفن دادم و آب قند که درد رو کمتر حس کنی رفتیم اونجا و خانومه وقتی واکسنت رو زد کلی گریه کردی تا حدی که صورت ماهت کبود شد... اما تا از مرکز اومدیم بیرون به یه خواب آروم رفتی و تا الان بیدار نشدی خداروشکر... ایشالا که خیلی اذیت نشی مامانی و تو وارد سه ماهگی شدی... (البته ...