امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

واکسن دوماهگی

امروز قرار بود ببرمت واکسن دوماهگیت رو بزنم اما دلم نیومد اول صبحی ببرمت و روز خوشت رو از همون اول صبح ناخوش کنم ...گذاشتم تا ظهر آروم باشی و بخندی واسه مامان و اینکه دلم نیومد تنها ببرمت مرکز بهداشت... صبر کردم مامانم از دوره قرآنش برگرده و باهم بریم... ساعت دوازده ظهر! قبلش کلی برات سوره خوندم و صدقه دادم که خیلی اذیت نشی... بعدهم بهت قطره استامینوفن دادم و آب قند که درد رو کمتر حس کنی رفتیم اونجا و خانومه وقتی واکسنت رو زد کلی گریه کردی تا حدی که صورت ماهت کبود شد... اما تا از مرکز اومدیم بیرون به یه خواب آروم رفتی و تا الان بیدار نشدی خداروشکر... ایشالا که خیلی اذیت نشی مامانی و تو وارد سه ماهگی شدی... (البته ...
25 خرداد 1393

دومین ماهگرد تولد پسرم

سلام عشق نازم مامان جونم دیروز شما دوماهه شدی و من چقدر خوشحال و خوشبخت بودم تو تک تک روزهای این دوماه دوماهی که با بی قراری هات بی قرار شدم... با آرامشت اآوم شدم... با گریه هات گریه کردم ... و با خنده های دلبرانه ات خندیدم و به اوج رفتم... دوماهه که از برکت وجود تو من لایق کلمه زیبا و مقدس " مادر" شدم با تموم وجودم دعا می کنم خدا منو تو این راه حمایت کنه و مثل همیشه زندگی یارم باشه پسرک نازم عاشقانه دوستت دارم دومین ماهگرد تولدت مبارک   خدایا حافظش باش! ...
24 خرداد 1393

اولین پارک رفتن پسرک با بابایی اش

امروز عصری بابایی اومده میگه پسرم رو حاضر کن ببرمش پارک !!!!!!!!!!!!!!!! بعدم بریم نون بخریم میگم بذار منم حاضر شم باهم بریم ک تنها نباشین... بابایی میگه: نخیرم جمع مردونه است شما بشین درست رو بخون   آخ ک من قربون مردای خونه ام   خلاصه که حاضرت کردم و گذاشتمت توی کریر و دادمت دست بابا حدود یه ساعتی رفته بودین اما واقعا دلم برات تنگ شده بود و دوست داشتم زود برگردین هیچی هم درس نخوندم فردا هم ی امتحان سخت دارم مامانی چقد خونه بدون تو سوت و کوره چشم و چراغ خونه ام   و این اولین باری بود ک من تو خونه بودم و شما نبودی... ...
21 خرداد 1393

اولین سفر پسرک

اولین سفر کوتاه پسرک نازنینم به مشهد مقدس بود و البته بسیار کوتاه... یک سفر دوروزه واسه دندون پزشکی باباییت و باباییم به همراه مامان خوبم. روز دوشنبه و سه شنبه دوازده و شیزده خرداد مصادف با سوم و چهارم ماه شعبان.چقدر خوشحالم که تو این روزای مقدس و بابرکت تو حرم امام رضا بودیم مامانی... یه سفر چهار نفره.سه سری رفتیم حرم که گل پسر نازم با بابایی اش رفتن زیارت و هر سه بار هم تا کنار ضریح رفتن!خوش به حالت نازنینم زیارتت قبول مامانی هزار ماشالا به شما که اینقدر خوش مسافرتی پسرم.ایشالا تا همهیشه همینجوری باشه که اطرافیانت از بودن باهات احساس خوشبختی و آرامش کنند تازه پسرکم واسه خودش از مشهذ یه بلوز شورت خوشکل و یه جفت کفش تابس...
17 خرداد 1393

اندر احوالات این روزهای ما

سلام پسرک نازنینم خدارو هر لحظه هزار بار شکر میکنم بابت داشتنت عزیزم با اومدنت لحظه هارو زیبا کردی و قلبم رو مملو از عشق نابت   مامان جونم ی ذره شبا هم بخاب بخدا صواب داره عزیزم گاهی شبا بیداری و شیر می خوری اینقدر ک مامانی دیگه شیر نداره و از این بابت غمگین میشه اما خدا خیر بده مخترع شیر خشک رو فرشته کوچک من الان هم اروم خوابیدی با اومدنت خیلی سربه هوا شدم مامانی و نمی تونم ازت دل بکنم و به کتابا دل بدم مامان مخصوصا الان ک گهگداری واسه م می خندی ک دیگه عمرا ی لحظه تنهات بذارم... لبخندت زیباترین اتفاق دنیاست...   این هم جدیدترین عکس های پسرک نازنینم ماشالا یادتون نره   &n...
5 خرداد 1393
1